دل جان
دل وجان
عالم طریقت وپیشوای اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه
گفت))روزاول درعهدازل قصه رفت میان جان ودل ،نه آدم وحوا بودنه آب
وگل،حق بودحاضروحقیقت حاصل ،وکنالحکمهم شاهدین.قصه که کس
نشنیدبه آن شگفتی،دل سایل بودوجان مفتی،دل راواسطه درمیان بودو
وجانرا خبرعیان بودهزارمسئله دل ازجان پرسیدهمه متلاشی،دریک حرف
جان همه راجواب داد،دریک طرف نه دل ازسوال سیرآمدنه جان ازجواب نه
سوال ازعمل بودنه جواب ازثواب،هرچه دل ازخبرپرسیدجان ازعیان جواب
دادتادل باعیان بازگشت،وخبرفرا آب داد.گرطاقت نیوشیدن داری مینیوش
وگرنه به انکارمشتاب وخاموش،
دل ازجان پرسیدکه وفاچیست؟وفناچیست؟وبقاچیست؟
جان جواب دادکه وفاعهددوستی رامیان
دربستن است وفناازخودی خودبرستن است وبقابحقیقت حق پیوستن است
دل ازجان پرسیدکه بیگانه کیست؟ومزدورکیست؟وآشناکیست؟جان جواب
دادکه بیگانه رانده است،و مزدوربرراه مانده،وآشناخوانده.دل ازجان پرسیدکه
عیان چیست ؟ومهرچیست؟نازچیست؟جان جواب دادکه عیان رستاخیزاست
و مهرآتش خون آمیزاست،ناز نیاز رادست آویز است.دل گفت بیافزای،جان
جواب دادکه عیان بابیان بدسازاست،ومهر باغیرت انباز است،وآنجاکه نازاست
قصه درازاست،دل گفت بیافزای،جان جواب دادکه عیان شرح
نپذیرد،ومهرخفته رابرازگیرد،ونازنده بدوست هرگزنمیرد.دل ازجان پرسیدکه
کس بخودبه این روز رسید؟جان جواب دادکه من این ازحق پرسیدم،حق
گفت یافت من بعنایت است،وپنداشتن که بخودبه من توان رسیدجنایت