شیفته معشوق
پنجشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۶ ب.ظ
بشر حافی گوید : از بازار بغداد می گذشتم . یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نمی کرد . او را به زندان بردند . از پی وی برفتم ، پرسیدم این زخم بهر چه بود ؟ گفت : از بهر آنکه شیفتۀ عشقم ! گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند ؟ گفت : معشوقم به نظاره بود ! به مشاهدۀ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم .
گفتم آن دم که به دیدار بزرگترین معشوق رسیده بودی ، چون بودی ؟ همان دم نعره ای زد و جان نثار این سخن کرد !
۹۳/۱۱/۰۹