دل باخته محبوب

دل باخته محبوب

نیست از روم عرب پیوند ما نیست پای بند نسب پیوند ما


دل به محبوب هجازی بسته ایم زین سبب به یکدیگر دل بسه ایم

روزی شـیـطان عرض کـرد که، الهی! بندگان تـو، تـو را دوسـت
می دارند و نافـرمانی تو می کنند و مــرا دشمن دارند و اطاعتم
می نمایند.
خطاب رسید که ای ابلیس! به واسطه همان دوستی که با من دارند
و دشمنی که با تو دارند، از نافرمانی های آنها درخواهم گذشت.


عبدالرشید زمانی متولد 1373/03/01 دانشجویه رشته مهندس پزشکی


ای مسلمان بیدار آگاه باش

که دشمن تیشه بر داشته و بر ریشه میزند


کلمات کلیدی

تصاویر دیدنی

تصاویر

توکل‌ و اعتماد به‌ خدا در امور زندگی

برای جلوگیری از آب به آب شدن چه کنیم

علل ریزش مو

ریزش مو

درمان ریزش مو

استرس و راه های درمان آن

رازهای سرکه سیب

همه بلاهایی که سرخ‌کردنی‌ ها بر سرتان می آورند

نکات علمی جالب

مطالب علمی جالب

نکته های جالب 1

وضو و معالجه بیماری ها

نکات علمی درباره زعفران

خواب بیش از ۸ ساعت احتمال سکته مغزی افزایش می دهد

ویژگی های یک عشق واقعی چیست؟

ساخت دقیق‌ترین ساعت جهان با دقت ۱۶ میلیارد ساله!

مورچه‌ ها در لانه خود توالت عمومی دارند!

عرضه گوشی مخصوص مسلمانان در بازار روسیه

سه آیه که جهان را تغییر داد: بی‌مانندی کوچک‌ترین سورۀ قرآن

جملات خطرناک و ممنوعه در زندگی خانوادگی

هنر شادی کردن و شاد بود

هفت راه ساده برای ایجاد خاطراتی ماندگار در کنار همسرتان

دعوای زن و شوهری را چگونه کنترل و مدیریت کنیم؟

جایگاه و اهمیت اندر و نصیحت و آداب آن

واقعیت امت اسلامی و نیاز به فقه اولویت ها جهت رفع مشکلات

اهداف و اسرار ازدواج … چرا ازدواج بکنیم ؟

نوجوانان باید بدانند که …

در مورد رابطه جنسی

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ بهمن ۹۲، ۲۰:۱۶ - امیر سرافراز
    خوب بود
نویسندگان

گفتگوی کودک با خدا

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۴ ب.ظ


گفتگوی کودک با خدا

کسی اونجا نیست؟ 


مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
a

پس چرا کسی جواب نمیده؟



یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد!


مثل صدای یه فرشته...


"بله با کی کار داری کوچولو؟


خدا هست؟ باهاش قرار داشتم


قول داده امشب جوابمو بده


"بگو من میشنوم


کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟


من با خود خدا کار دارم...


"هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم


صدای بغض آلودش آهسته گفت


یعنی خدا هم منو دوست نداره؟


"فرشته ساکت بود


بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت


نه خدا خیلی دوستت داره


مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟


بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود


با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید


و با همان بغض گفت:


اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...


بعد از چند لحظه هیاهوی، سکوت شکسته شد:


ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد:


بگو زیبا بگو


هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو...


دیگر بغض امانش را بریده بود


بلند بلند گریه کرد و گفت:


خدا جون خدای مهربون


خدای قشنگم میخواستم بهت بگم


تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...


چرا؟ ولی این مخالف با تقدیره


چرا دوست نداری بزرگ بشی؟


آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم


قد مامانم، ده تا دوستت دارم


اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟


نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟


نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟


مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن


مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن


که من الکی میگم با تو دوستم


مگه ما با هم دوست نیستیم؟


پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟


خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟


مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد؟!


خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:


آدم، محبوب ترین مخلوق من


چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه


کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب


من رو از خودم طلب میکردند


تا تمام دنیا در دستشان جای میگرفت


کاش همه مثل تو


مرا برای خودم


و نه برای خودخواهی شان میخواستند


دنیا خیلی برای تو کوچک است...


بیا تا برای همیشه کوچک بمانی


و هرگز بزرگ نشوی...


و کودک کنار گوشی تلفن


درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت


در آغوش خدا به خوابی عمیق


و شگفت انگیز فرو رفته بود

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۵
عبدالرشید زمانی

گفتگوی کودک با خدا