اندیشه
اندیشه
هرچیزی را صورتی است و حقیقتی که این صورت و حقیقت علیرغم داشتن شباهت بسیار از تفاوت زیادی برخوردارند. شما در زندگی خود به آسانی تفاوت آنها را تشخیص میدهید و با حقیقت و صورت یکسان مواجه نمیشوید، در این صورت دو مثال میزنم:
1- میوههایی را در نظر بگیرید که از سفال ساخته شده اند، با توجه به رنگ و شکل آنها به نظر بیننده چنین میآید که سیب، انار، پرتقال، انگور و موز هستند، اما صورت کجا و حقیقت کجا و کجا بود طعم و بوی این میوهها؟ اصلاً این میوهها کاربردی جز برای زینت یا مثالآوردن ندارند.
2- شما در موزۀ (تاریخ طبیعی) انواع درندگان، چارپایان، پرندگان زیبا و گنجشکهای کوچک را میبینید. شیر، گرگ، فیل، خرس و هر پرندۀ جارح و درندۀ ترسناک هم در آنجا موجود است، لیکن اینها کالبدهایی جامد و بیجان هستند که آکنده از الیاف و پنبه اند و رمقی از حیات در آنها وجود ندارد و فاقد هرگونه فعالیت حیاتی میباشند.
آری، صورت نمیتواند جای حقیقت را بگیرد و نقش آن را در زندگی بازی کند و همچون حقیقت منشأ عمل و فعالیت واقع گردد، به علاوه صورت در رویارویی با حقیقت دچار گسیختگی و از هم پاشیدگی میشود و هیچگاه نیز نمیتواند باری را که حقیقت بدوش میکشد متحمل گردد. لذا اگر کسی وظیفۀ حقیقت را به صورت واگذارد یا در امر مهمی به آن اعتماد نماید، صورت به او خیانت میکند و در کمال احتیاج او را خوار میگرداند.
صورت ولو مهیب و ترسناک باشد حقیقت بر آن غلبه میکند، گرچه این حقیقت ضعیف و ناتوان باشد، زیرا این حقیقت کوچک به مراتب از آن صورت بزرگ و مهیب نیرومندتر است، یک بچه میتواند شیری بیجان و پرشده از الیاف و پنبه را با دست ضعیف و ظریف خود بیافکند، زیرا هرچند کوچک باشد حقیقت دارد، در حالی که آن شیر پیکرهای بیش نیست ولو مهیب باشد، کلاً این جهانی که در آن زندگی میکنیم جهان حقایق و واقعیتهاست و خداوند هرچیز را بر مبنای حقیقت آن آفریده است: مال و ثروت حقیقتی دارد و علاقۀ به آن هم فطری و سرشتی است و به همین جهت احکام و دستوراتی در بارهاش مقرر شده و خداوند در متن آن تأثیر و جذابیت قرار داده است([1]). بچهها هم حقیقت دارند و مهر و علاقۀ به آنها فطری است، لذا در شرع احکامی در بارۀ تعلیم و تربیت آنها وارد شده است، به همین ترتیب تمام نیازهای طبیعی و تمایلات فطری، حقیقتی انکارناپذیر دارند و حقیقتی بسیار نیرومند و رغبتی بس بزرگ و شدید لازم است تا بر این حقایق چیره گردد.
برای ظفر بر حقایق پراکنده در جهان به حقیقت اسلام و ایمان نیازمندیم. چون صورت اسلام از چیرهشدن و غلبه بر این حقایق عاجز و ناتوان است، هرچند این حقایق آمیخته با باطل باشند و اصولاً صورت محض بر هیچ حقیقتی غالب نمیشود. بدین جهت امروزه با چشم خود میبینیم که صورت اسلام نمیتواند بر حقایق کوچک مادی غلبه کند، زیرا صورت ولو ظاهرش مقدس و شگرف باشد، فاقد جذابیت بوده و در دلها تأثیر نمیگذارد، اسلام و شهادتین([2]) و نماز ظاهری و نمایشی امروز ما نمیتوانند بر عادتهای حقیر و شهوات پستمان چیره شوند و یا به هنگام بلا و گرفتاری و مشکلات ما را در مسیر حق ثابت نگه دارند.
توحیدی که در صدر اسلام دلها را آنچنان تحت تأثیر شگرف خود قرار میداد و ترک عادات و غلبه بر شهوات و جانبازی و شهادت و تحمل رنجها و سختیها و چشیدن تلخیها را در راه خدا بر مردم سهولت میبخشید، حالا نمیتواند بستر را بعد از این که تمام شب در خواب فرو رفته اند، برای ادای نماز صبح به آنها ترک گوید! آری، آن اعتقادی که بر میل به شراب غلبه میکرد و میان انسان و جام شرابی که در دست داشت حایل میشد و او هم بدین علت که دین, نوشیدنش را حرام میداند، از نوشیدن آن امتناع میورزید، امروزه نمیتواند هیچ چیزی را امر و یا نهی کند([3]).
اگر به مطالعۀ تاریخ اسلام بپردازید و فصلها و برگهای آن را از نظر بگذرانید، درخواهید یافت شهادتینی که صحابه و مسلمانان در قرنهای اول بر زبان میآوردند، حقیقتی استوار و ثابت و بسان درختی پاک بود که ریشهاش پا برجا و شاخ و برگ آن در آسمان باشد و میوۀ خود را همواره با اذن پروردگارش بدهد([4] (ابراهیم: 24 و 25).
«آیا دقت نکردهای که پروردگار چگونه مثالی زده است؟ کلمهی پاک توحید همانند درخت پاکیزهای است که ریشهاش استوار و شاخههایش در آسمان است. و به حکم پروردگارش پیوسته میوه میدهد. و پروردگار برای مردم مثال میزند تا پند بگیرند».
در حالی که شهادتین ما الفاظی برهنه و بیروح است و لذا میبینید در زندگیمان هیچ تأثیری نمی گذارد. ولی باز سعی داریم حیات اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را بر زندگی خود تطبیق دهیم و امیدواریم توحید ما هم میوۀ خود را همواره بدهد و مانند صدر اسلام، عجائب و شگفتیها بیافریند! تازه وقتی انتظار ما به ثمر نمیرسد، زمین و زمان را به زیر سؤال میبریم که مگر ما هم مسلمان نیستیم؟ مگر نماز نمیخوانیم و روزه نمیگیریم؟ لا إله إلا الله ورد شبانه روز زبانمان نیست؟! پس چرا چنین تفاوت وحشتناکی میان روزگار ما و خلفای راشدین وجود دارد؟! ثمرات درخت ایمان! و نتایج نماز و روزهمان کجاست؟! کجاست آن نصر مبین و استخلاف و تمکینی که خداوند وعده داده است؟!([5]) (النور: 55). «الله به آن دسته از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، نوید میدهد که حتما در زمین به آنان خلافت میبخشد، چنانکه به پیشینیانشان حکومت بخشید. و دینشان را که برایشان پسندیده است، استوار میسازد و پس از ترس و بیمشان، امنیت و آسودگی خاطر را جایگزینش میگرداند».
بیائید خویشتن را فریب ندهیم!! و اعتراف بکنیم که آنها در دین خود واقعاً جدی و صادق بودند و توحید و نمازشان واقعی بود و ما از این واقعیتها بیبهرهایم. پس امید به این که آنچه را حقیقت میوه داد، صورت ببار آورد، و هم و خیال و عین محال است.
در تاریخ خوانده اید که خبیب رضی الله عنه([6]) را به دار آویخته و به قدری با نیزه او را میزنند که بدنش پاره پاره میشود در حالی که او همچنان پایدار است و شکایت و آه و ناله سر نمیدهد.
به او گفتند: «دوست داری محمد صلی الله علیه وسلم در جای تو باشد؟» آشفته میشود و میگوید: «به خدا سوگند دوست ندارم بجای من خاری هم به پایش فرو رود!».
ای فرزندن اسلام، آنچه او را در اینجا ثبات بخشید و به او الهام کرد که چنین سخن ریشهداری را در محبت به پیامبر صلی الله علیه وسلم به زبان آورد، آیا صورت اسلام بود؟ خیر، بلکه حیقتی بود که بهشت را (در همان حال که نیزهها به بدنش فرو میرفتند) در چشمان او مجسم مینمود و به نجات او شتافته و میگفت: صبور باش ای خبیب که این رنج و عذاب لحظات و ثانیههایی بیش نیست، بهشت انتظارت را میکشد و رحمت خداوند مراقب توست، اگر درد و الم این بدن فانی و زندگی زایل وگذرا را تحمل کنی، به سعادت ابدی و زندگی جاودانی نائل میشوی.
این لذت روحی و حقیقت محبت و ایمان بود که خبیب رضی الله عنه را از رهایی برحذر داشت تا پیامبرr را با خاری که به پایش فرو رود، نیازارد! آیا صورت هم میتواند انسان را به چنین اخلاص و از خودگذشتگی و پایداری در عقیده و تحمل مرگ وادار نماید؟! هرگز صورت نه تنها در مقابل سختیها و دردها بلکه حتی در برابر خیالات و اوهام نیز نمیتواند مقاومت بکند، چنانکه در آشفتگیهای طایفهای گذشته در هند دیدیم که تودهای از مسلمانان به خاطر وحشت و هراسی که از مرگ داشتند و زد و خوردهای خیالی گرمی که در سر میپروراندند، اسلام را کنار گذاشتند و به کفر و الحاد گرویدند، زیرا خویشتن را به صورت آراسته و از حقیقت بیبهره بودند.
صهیب رضی الله عنه در راه هجرت به مدینه با اعتراض جماعتی از مشرکین مکه مواجه شد. به او گفتند: «وقتی به میان ما آمدی، آدم فقیر و بیچارهای بودی بعد نزد ما ثروتمند شدی و به این روز رسیدی، حالا میخواهی با مال و جانت از مکه خارج شوی؟ به خدا سوگند نخواهیم گذاشت». در اینجا بود که نبرد سختی در وجود صهیب، میان حقیقت اسلام و حقیقت مال درگرفت و سرانجام اسلام غالب شد و صهیب رضی الله عنه به آنها گفت: «اگر مال و دارایی خود را برایتان بگذارم، راه را برایم خالی میکنید؟» گفتند: «آری» گفت: «پس من مال و ثروت خود را به شما میدهم»([7]) بدین ترتیب صهیب با دینش و بدون مال و دارائیش به راه افتاد و چنان مسرور شادمان هم بود که گویی چیزی را از دست نداده و هیچ زیانی ندیده است.
ابوسلمه با همسر و فرزندش رضی الله عنهم خواست مکه را به قصد مدینه ترک گوید، با دیدن آنها عدهای از مردان بنی المغیره سر رسیدند و خطاب به وی گفتند: این زن از طایفۀ ماست، چطور اجازه میدهیم او را با خود اینطرف و آنطرف ببری؟! بعد هم زمام شتر را از او گرفتند و همسرش را از او باز ستاندند، بنو عبدالاسد هم سلمه پسر کوچکش را به نزد خود بردند([8]) در اینجا نیز حقیقت اسلام با علاقۀ به زن و بچه درافتاد و دیری نپائید که بر آن نصرت یافت و ابوسلمه رضی الله عنه، زن و بچهاش را به امان خدا سپرد و به تنهایی هجرت کرد. آیا صورت توانایی انجام چنین امری را دارد؟ و آیا اهل صورت میتوانند به خاطر عقیده و دین، زن و بچۀ خود را به جا بگذارند؟ هرگز! بلکه شنیدهایم عدۀ بسیاری به خاطر مال و زن و بچه و سایر متاعها و زینتهای دنیا از دین خود دست برداشتند و مرتد شدند.
ابوطلحه مشغول نماز بود. در این موقع پرندهای به بستانش داخل میشود و نمیتواند از آنجا بیرون برود و حواس ابوطلحه رضی الله عنه را متوجه خود میکند، او پس از تمامکردن نماز، بستان را در راه خدا صدقه میدهد، چون دوست نداشت چیزی او را از حقیقت نمازش غافل سازد و قلبش را به خود مشغول دارد! بستان و محصولات آن هم حقیقت دارند و این حقیقت اسلام است که میتواند بر آنها غالب شود، نماز امروز ما عاری از چنین حقیقتی است و بدین جهت نمیتواند در برابر پستترین حقایق مادی مقاومت نماید.
مسلمانان در جنگ یرموک([9]) فقط چند هزار نفر بودند، در حالی که تعداد رومیها به دویست هزار و حتی بیشتر هم میرسید.
وقتی یک مسیحی که در کنار مسلمانان مشغول نبرد بود، میگوید: رومیها چقدر زیاد هستند و مسلمانان اندک، خالد t پاسخ میدهد: «به خدا سوگند، اگر اشقر([10]) آسیب ندیده بود، دوست داشتم تعداد آنها چندین برابر میشد». راستی چرا خالد آنقدر دلگرم و مطمئن بود و این شمار ترسناک، اندیشه و خاطر او را به خود مشغول نکرد و این لشکر انبوه روم، در نظر او بزرگ جلوه ننمود؟ زیرا او به خدا مؤمن و معتقد بود و به یاری و پشتیبانی او اعتماد داشت و میدانست که حق با او است و طرف او تنها یک صورت است و روم صورتی است فارغ از حقیقت، و او اعتقاد داشت صورت هرچند هم زیاد باشد، نمیتواند در برابر حقیقت اسلام مقاومت کند([11]).
در این که ما هم لا إله إلا إلله را بر زبان میآوریم تردیدی نیست و خیلی از ما هم معنی آن را میدانند، لیکن صورت چیزی و حقیقت چیز دیگری است. اصحاب پیامبر r و مسلمانان صادق و راستین، در اقرار به یگانگی خداوند صداقت و خلوص داشتند و وقتی میگفتند لا إله إلا الله، از ژرفای دل و جان اعتقاد داشتند که جز الله، خدا پروردگار و روزیدهنده و سودرسان و زیانرسانی وجود ندارد و مالکیت، خلقت و فرمانروایی شایسته اوست و او است که ملکوت هرچیزی را در دست دارد، پناه میدهد و در پناه نمیرود([12]). و عشق و محبت، بیم و هراس و عبادت و نیایش و آرزوها و خواستای آنها همه در جهت رضای خدا بود، در نتیجه بندگانی شدند که هرگز جانب حق را رها نمیکردند و به قدری شجاع نیرومند بودند که از دشمن هراسی نداشتن و از مرگ نمیترسیدند و به ملامت دیگران اهمیت نمیدادند.
حالا سری هم به خودمان بزنیم و ببینیم آیا همین حقیقت است که به دلهای ما نفوذ کرده است و در رگهایمان جریان دارد و آیا نهال زندگی ما با این آب، آبیاری میشود؟ متاسفانه خیر، بلکه ما در زندگی خود از صورت بیشتر از حقیقت بهره بردهایم و در واقع این همان نقطه ضعف ما در زندگی و راز بدبختی و گرفتاریهای ماست، همۀ ما ایمان داریم که آخرت، بهشت و جهنم و رستاخیز حق است، ولی آیا ما هم آن ایمان راستین اصحاب پیامبرr و پیروان آن اصحاب را داریم؟ یکی از آنها([13]) از رسول خدا صلی الله علیه وسلم میشنود که میفرماید: «به سوی بهشتی که پهنای آن، آسمانها و زمین است رهسپار شوید»، بلافاصله خرماهایی را که در دست داشت و میخواست بخورد، دور میاندازد و میگوید: اگر تا وقتی که تمام این خرماها را بخورم، زنده بمانم، زیاد عمر کردهام، آنگاه به قتال مشرکین پرداخت تا این که سرانجام خود نیز جان را به جان آفرین تسلیم کرد، زیرا بهشت در نظر او حقیقتی بود که تردیدی در آن نداشت، یا کسی که به یقین رسیده باشد، مانند «انس بن نضر» میگوید: «بوی بهشت از دامنۀ احد به مشام من میرسد».
روز یرموک یکی از مسلمانان نزد امیر([14]) آمد و به او گفت: من برای ادای وظیفهام (شهادت) آماده شدهام، شما برای رسول خدا r پیامی ندارید؟ گفت: چرا، از طرف من به ایشان سلام برسان و بگو: ای پیامبر خدا، براستی آنچه را خداوند به ما وعده داد بود، یافتیم. آیا این را میگوید جز کسی که یقین دارد در راه خدا شهید میشود و به دیدار پیامبر خدا نائل میگردد و با او در میان نعمتهای خدا دمساز میشود و به گفتگو خواهد پرداخت؟ وقتی این چنین یقینی برای انسان حاصل شود، چه چیزی میتواند او را از استقبال مرگ باز دارد و میان او و شهادت فاصله بیندازد؟!
بزرگترین دگرگونی که در تاریخ این امت بوقوع پیوست آن بود که صورت جای حقیقت را گرفت و بر حیات آنها مستولی شد، کسانی که این صورت را از دور مینگریستند، فکر میکردند حقیقت است و بدین جهت از نزدیکشدن به آن میترسیدند، این صورت اسلامی مانند مترسکی بود که دهقان در کشتزار خود نصب میکند تا پرنده و درنده به داخل آن نروند. پرندگان و جانوران وحشی هم گمان میکنند انسان یا نگهبان است و لذا به آن نزدیک نمیشوند تا این که زاغی با هوش یا حیوانی نترس، شجاعت به خرج میدهد و از حقیقت امر باخبر میشود. آنگاه پرندگان و جانوران وحشی همگی در این کشتزار داخل میشوند و در آن خرابی ببار میآورند و کشت و زرع آن را تلف مینمایند، برای مسلمانان هم عین مسئله اتفاق افتاد: صورت اسلام مدت دور و درازی آنها را حراست نمود، به طوری که سایر امتهای جهان, حریف آنها نمیشدند و به فکر کسی نرسید که این سایۀ وحشتانگیز را بیازماید و حقیقت آن را برملا سازد، اما تا کی؟ وقتی تاتارها بغداد را مورد چپاول قرار دادند، مسلمانان رسوا شدند و افلاس روحی و معنوی آنها آشکار شد، از آن وقت بود که دیگر صورت نتوانست آنان را حفاظت و پاسداری نماید و این لکۀ ننگ را از دامن آنها بزداید و آنها را از غارت سایر امتها در امان دارد. پس صورت تنها بر روی جهالت و غرور قوام پیدا میکند و لذا وقتی چنین پردۀ سیاه و تاریکی کنار زده شود، سپیده دمن بر همگان نمایان میشود.
اخباری که در تاریخ اسلام از شکست مسلمانان در میدانهای نبرد میبینیم و میخوانیم همگی اخبار شکستها و رسوائیهای صورت است و لاغیر. صورت در هر نبرد و مقاومت و درگیری ما را رسوا کرد، ولی این گناه ما بود که حقیقت را بر پشت صورت سوار کردیم و صورت هم قاعدتاً نتوانست آن را حمل نماید و نگاهداری کند، امیدهای بزرگ خود را به این صورت ضعیف و ناتوان بستیم و او تمام آنها را بر باد داد و ما را در میدان نبرد سرافکنده ساخت.
این نبرد و درگیری ازهر گاهی میان صورت اسلام و سایر امتهای جهان تکرار میشود و در هربار صورت شکست میخورد، مردم هم تصور میکنند این شکست و خذلان اسلام است و بدینترتیب اسلام در نظر مردم خوار شد و مهابت آن از دلهایشان فرو ریخت، مردم این را نمیفهمند حقیقت اسلام روزگار درازی است که قدم به میدان نبرد نگذاشته است و با سایر امتهای جهان هم آورد نشده است، آن که در میدان ظاهر میشد، صورت اسلام است نه حقیقت آن و این طبیعی است که صورت شکست بخورد و در برابر یک حقیقت از هم پاشیده گردد.
ترکیه اسلامی در جنگ جهانی اول مورد هجوم چند دولت اروپایی قرار گرفت، همان ترکیه که تمام اروپا را وحشتزده کرده بود و دولتهایش را بارها و بارها به خاک سیاه نشانده بود، ولی متأسفانه این بار به صورتی رنگ باخته از اسلام درآویخته و حقیقت ایمان را از کف داده بود، لذا تاب مقاومت نیاورد و بسیاری از سرزمینهای خود را از دست داد.
هفت دولت عرب برای نبرد با صهیونیسم در فلسطین گرد هم آمدند، اما روح این دولتهای عرب علیل بود و مادیت اروپا اخگر دلهایشان و شعلۀ جهاد فی سبیل الله را فرو نشانده بود و زندگی و لذتهای مادی را پیش چشم آنها محبوب کرده بود، از نظر تسلیحات جنگی و تشکیلات مدرن هم فراوان عقب بودند، در واقع نبرد عربهای مسلمان و بود و نتیجۀ این یهودیهای صهیونیست جنگ صورت اسلام و حقیقت قدرت و تشکیلات و حماسه جنگ، نتیجه تمام جنگهایی بود که میان صورت اسلام و حقیقت قدرت اتفاق افتاده بود.
صورت اسلام نزد خدای تعالی مقام و منزلت دارد، زیرا قرنهای طویلی حقیقت اسلام اندرون آن زیست، خداوند این صورت را دوست میدارد، چون صورت اولیاء و دوستداران اوست و ما هم برای آن اهمیت قائل میشویم، زیرا انتقال از صورت اسلام به حقیقت ایمان خیلی آسانتر از انتقال از حقیقت کفر یا صورت آن به حقیقت ایمان و اسلام است، پس باید این صورت را پاس داریم و در آن چنگ درآویزیم، البته نباید به آن قناعت کنیم و حقیقت و روح را نادیده بگیریم.
ای فرزندان اسلام! فتح و توفیقی که خدا در دنیا و نجات و آمرزشی که در آخرت وعده داده است، جملگی محصور در حقیقت اسلام میباشند، چنانکه میفرماید:
﴿([15]).
«سست و اندوهناک نشوید که اگر ایمان داشته باشید، غالب و پیروز خواهید بود».
بدون شک مورد خطاب در این آیه مسلمانان هستند، ولی با این حال عزت و شوکت و سربلندی آنها را در دنیا به داشتن ایمان مشروط کرده است، و در جای دیگر میفرماید:
«هرآینه ما پیامبران خود و کسانی را که ایمان آورده اند در زندگی دنیا و روزی که گواهان (فرشتگان) برای گواهی برخیزند، نصرت میدهیم».
و باز میفرماید:([17]).
«خداوند خلافت در زمین را به آن دسته از شما که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام داده اند، وعده داده است. همچنانکه پیش از شما به دیگران هم خلافت داد، و دینی را که برایشان برگزیده است، تمکن میدهد و خوف و هراس آنان را به آرامش مبدل میسازد تا فقط مرا عبادت کنند و چیزی را شریک و همتای من نسازند، و کسانی که بعد از این از در کفر و ناسپاسی درآیند، فاسق و بدکار هستند».
چنانکه ملاحظه میکنید با این که تمام وعدهها بنا به ایمان و عمل صالح هستند، ولی با این حال وجود حقیقت ایمان و توحید را در مسلمین شرط میداند.
بزرگترین وظیفۀ دینی و بهترین خدمت به امت اسلام در این عصر، یک دعوت همگانی از آنها برای انتقال از صورت اسلام به حقیقت آن است، برای تحقق این امر باید دست اندرکاران مشغول کار شوند و تمام تلاشها و کوششهای خود را در راه گسترش روح اسلام در کالبد جهان اسلام بذل نمایند و در این سعی و تلاش کوتاهی نورزند، در این صورت است که وضع این امت و در نتیجه وضع کل جهان دگرگون میشود، چون وضع جهان به وضع این امت و وضع این امت هم به حقیقت اسلام بستگی دارد، پس اگر حقیقت اسلام از امت اسلام رخت بربندد، چه کسی خواهد بود که جهان را به حقیقت اسلام فرا خواند و در آن روح بدمد؟ حضرت عیسی u به یاران خود فرمود: «شما نمک زمین هستید، اگر نمک شوری خود را از دست بدهد، چه چیزی غذا را شور خواهد ساخت»([18]).
حیات امروز ما بدل به جسمی بیروح شده است، زیرا اکثریت مسلمانان از روح اسلام تهی و از حقیقت آن فارغند، پس چگونه این روح و این حقیقت بار دیگر به حیات بشریت باز خواهد گشت؟!
از روزگاران بسیار دور تا به امروز همواره در جهان ملتهایی از حقیقت و روح فراغت یافته اند و تنها برخی از اعتقادات مرسوم و صورتهای بیارزش و عاری از روح در میان آنها بجای مانده و حیات دینی و راستین روحی آنها به سر رسیده است، به طوری که از اساس به وجود آوردن یک امت از اصلاح این امتها و تجدید حیات دینی و اخلاقی آنها آسانتر است، آن عده هم که برای اصلاح این امتها بپا خاستند و در این راه اندک تلاشی کردند، با شکست مواجه شدند و نتوانستند مسئولیت خود را به انجام برسانند، هرچند که از امکانات مدرن امروزی مثل چاپ نشر، کتاب و رادیو و آموزش و پرورش و اسلوبهای تبلیغ و تأثیر برخوردار بودند، زیرا دستگیرۀ دینی آنها کاملاً گسسته شده و علاقه و پیوند آنها با سرچشمۀ حیات دینی و اخلاقی روحی بریده شده است.
اما امت اسلام علیرغم تنگدستی و ضعف خود، هنوزهم تا حدی به دستآویز دینش یعنی ایمان به خدا و پیامبر و یقین به روز آخرت، چنگ درآویخته است و البته که آن را رها نکرده و مانند سایر امتها از آن نبریده است، بلکه ایمان بسیاری از عامۀ مسلمانان برایمان خیلی از نخبگان سایر امتها تفوق دارد و از لحاظ استواری و استحکام و حماسهآفرینی والاتر و بالاتر است، به علاوه این امت کتابی آسمانی خود را همواره حفظ کرده و تحریفی در آن راه نیافته است و آن را مانند کتابهای قبلی به بازی نگرفته اند و هنوزهم سیرۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم و الگوی حسنۀ او را پیش رو دارند. بنابراین، دعوت به حقیقت دین بسیار آسان، تجدید ممکن و دلها آماده و اخگر ایمان سریع افروز و فاصلۀ میان صورت و حقیقت اندک است و تنها کافی است آنها را به تجدید ایمان و بازگشت به دین و سیراب شدن از روح و آراستهشدن به حقیقت آن، دعوت کنند.
از ظهور حقیقت اسلام در این عصر ناامید نیستم و این را که زمان دگرگون شده و مسلمانان از روح اسلام کاملاً دور افتاده اند و دیگر به حقیقت اسلام و غلبۀ دوبارۀ آن امید نیست، قبول ندارم. اگر به پشت سر خود بنگرید میبینید که ریشه ی حقیقت اسلام در فجر تاریخ پا برجا و منتشرند و این حقیقت هرچند هم فرو نشسته باشد، شعلهور شده و اگر پنهان شده باشد، دوباره نمایان گشته است، هربار هم که حقیقت اسلام ظهور کرده و در ناحیهای از نواحی جهان اسلام یا عصری از اعصار تاریخ اسلامی تجلی یافته است، غالب و موفق شده و تجارب و قیاس و تقدیر مردم دروغ از آب درآمده اند، دور نیست روزی که احوال و امور ما گذشتۀ طلایی خویش را باز یابند و همان نسیمهای قرن اول بر دلهای مردم بوزد، اگر حقیقت اسلام در این عصر ظهور نماید و در میان جماعتی نمایان گردد، میتواند هر گردنهای را هموار و هر قدرتی را درهم بشکند و از ایمان و شجاعت و ایثار صحنه ای شگرفی بیافریند که مردم نتوانند به تعلیل یا علت تراشی برای آن برخیزند، چنانکه از تعلیل حوادث فتح اسلامی و اخبار قرن اول عاجز ماندند.
[1]- یکی از آیههایی که در قرآن به وضوح از فطریبودن علاقۀ به مال و ثروت سخن میگوید، آیه 8، سورۀ شریفۀ «والعادیات» است که میفرماید: یعنی: «براستی که او (انسان) شدیداً به خیر (مال) عشق میورزد». (مترجم)
[2]- شهادتین و در موارد دیگر توحید و اعتقاد را به جای اصطلاح قرآنی «کلمه» آوردهام، کلمه در قرآن به معنی لفظ و سخنی است که نشانگر هویت اعتقادی باشد. (مترجم)
[3]- اشاره به یکی از مسلمانان صدر اسلام است که قصد نوشیدن شراب داشت و جام شراب را تا نزدیک لبهای خویش برده بود که شخصی وارد شد و آیۀ تحریم شراب را تلاوت کرد. پس آن مرد جام شراب را از لب خویش دور کرد و قطرهای از آن را نیاشامید. (مترجم)
[4]- در اینجا مؤلف، آیات 24 و 25 سورۀ ابراهیم را اقتباس کرده اند و بیشتر سخنانش هم بر مدار همین آیات میچرخد. (مترجم)
[5]- اشاره به آیۀ 55 سورۀ «نور» است. (مترجم)
[6]- خبیب بن عدی بن مالک از قبیلۀ خزرج بود و در تاریخ به «مصلوب الانصار» شهرت دارد، او از شهدای واقعۀ غمانگیز و دردآور «رجیع» است که در صفر سال چهارم هجری روی داد، واقعه از این قرار بود که خالد بن سفیان رئیس قبیلۀ بنی لحیان هذلی در صدد حمله به مدینه برمیآید. وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم از این تصمیم اطلاع پیدا میکند، عبدالله بن انیس جهنی را برای قتل او گسیل میدارد و او هم مأموریت خود را با موفقیت به انجام میرساند. بنی لحیان که میدانستند با به راهانداختن جنگ نمیتوانند از مسلمانان انتقام بگیرند، توطئۀ پلید و ننگینی را طرح ریختند، آنها گروهی را به نزد قبایل «عضل» و «قارۀ» فرستادند تا از ایشان بخواهند در مقابل گلهای شتر، جماعتی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم را به چنگشان بیندازند، آنها هم هفت نفر را برای این کار به مدینه میفرستند تا در آنجا به دروغ تظاهر به ایمان بکنند و به پیامبر صلی الله علیه وسلم اطلاع دهند که سایر افراد قبیله هم اسلام را پذیرفته اند و از شما خواسته اند تعدادی از یاران خود را نزدشان بفرستید تا قرآن و آداب و فرامین اسلامی را به آنها بیاموزند. پیامبر صلی الله علیه وسلم هم فرصت را غنیمت شمرد و شش تن از صحابۀ زبدۀ خود را با ایشان فرستاد تا در کنار تبلیغ، اطلاعاتی هم از موقعیت قریش کسب نمایند، توطئهگران فریبکار پیشاپیش خبر آوردن اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم را به بنی لحیان میرسانند، بنی لحیان هم سپاهی مرکب از دویست نفر را برای دستگیری آنها میفرستد! تا این که در جایی به نام «رجیع» (در فاصلۀ مکه و عسفان) آنها را محاصره میکنند. آنها در ابتدا مسلمانان را از رویارویی برحذر میدارند و قول میدهند: ایشان را به قتل نرسانده و به اهل مکه بفروشند، ولی مسلمانان چنین خفت و خواری را بر خود نمیپسندند و به مقابلۀ با آنها میپردازند، سرانجام در این جنگ نابرابر و ناجوانمرانه، «عاصم بن ثابت»، «مرثد» و «طارق » شهید و «زید بن دثنه» و «عبدالله» و «خبیب بن عدی» هم اسیر شدند. بنی لحیان اسرای مسلمان را برای فروش به مکه بردند، در بین راه عبدالله خواست بگریزد اما موفق نشد و او را هم به شهادت رساندند، آنها خبیب و زید را در مکه به معرض فروش گذاشتند. صفوان بن امیه، زید را خرید و او را بجای پدرش به شهادت رساند، عقبه به حارث بن عامر هم خبیب را خرید و او را بجای پدرش بدار آویخت، میگویند: هردو در تنعیم (محلی است که آغاز آن حرم و پایان آن حل شمرده میشود و برای عمرۀ مفرده از آنجا احرام میبندند) به دار آویخته شدند و تا چند روز بر چوبۀ دار آویزان ماندند تا این که دو مسلمان شجاع، شبانگاه آنها را از دار پائین آورده و به مدینه میبرند، خبیب بن عدی در آخرین لحظات حیات خود، ابیاتی چند میسراید که تاریخ هرگز آنها را فراموش نخواهد کرد. ابیات زیر, نمونۀ سرودۀ او هستند:
ولست أبالی حین أقتل مسلماً |
على أی جنب کان فى الله مصرعی |
وذلک فی ذات الله وإن یشاء |
یبارک على أوصال شلو ممزع |
اگر مسلمان بمیرم باکی ندارم که در کدام نقطه بخاک سپرده شوم، در راه خدا این شکنجه و عذاب را تحمل میکنم و اگر او بخواهد این شهادت را بر اعضای قطعه قطعهام مبارک میگرداند. (مترجم)
[7]- سیرۀ ابن هشام. جلد 2، صفحه 121. (مؤلف)
[8]- نام اصلی ابوسلمه، عبدالله بن عبدالاسد و از طایفۀ بنی عبدالاسد است. نام اصلی همسرش (ام سلمه) «هند» است که از طایفۀ بنی مخزوم بود، تصور میکنم مؤلف در انتساب او به بنی مغیره، اشتباه میکند. (مترجم)
[9]- جنگ یرموک: در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و بعد از فتح عراق رخ داد، فرماندۀ ارتش اسلام در این جنگ، خالد ابن ولید رضی الله عنه بود. دکتر حسنین هیکل در بیان موقعیت جغرافیایی یرموک مینویسد: «نهر یرموک از جبال حوران سرچشمه میگیرد و جریان سریع داشته از بین تلها و پشتههای مختلف الارتفاع میگذارد و به نشیب اردن و به سوی بحرمیت میرود و از ملتقای یرموک به نهر اردن به فاصلۀ سی یا چهل مایل، واقوصه واقع است که در یک میدان وسیع زمین هموار میباشد که از سه اطراف آن کوههای مرتفع آن را احاطه دارد که به حد کافی مرتفع است». بعد موقعیت نیروهای مسلمانان و رومیها را چنین تشریح میکند: «روم این میدان را چون در خور گنجایش جمعیتهای بزرگ خود یافتند آن را قرارگاه عساکر خود ساختند. چون رومیان در آن میدان داخل شدند و در آن اقرار گرفتند، مسلمین از جوی گذشتند و به جانب راست جوی میدان دیگر را انتخاب کردند که در راهی که به عسکر روم باز شده بود، واقع بود. و برای عسکر روم دیگر راهی باقی نماند مگر این که بر سر عساکر اسلام بیاید» (بر نقل از زندگانی خلیفه اول حضرت ابوبکر صدیق. نوشتۀ حسنین هیکل، ترجمۀ میر عبدالعلی «شایق» جلد 2، صفحه 98) با اختیار این موضع استراتژیک و ایمان عالی و رشادتهای فراوانی که مسلمانان از خود نشان دادند، رومیها با شکست مواجه شدند و در نتیجه شام نیز به قلمرو حکومت اسلامی افزوده شد. (مترجم)
[10]- اشقر: نام اسب خالد ابن ولید است که در راه عراق به شام به علت نداشتن نعل، آسیب دیده بود. {البدایۀ و النهایۀ، جلد 8 صفحۀ 9}. (مؤلف)
[11]- جا دارد که در اینجا پاسخ خالد را به آن مرد مسیحی به طور کامل بنویسیم تا ایمان او و مقصود استاد ندوی، را بهتر بفهمید: «برعکس، چقدر رومیها اندک و مسلمانان بسیارند، کثرت یک سپاه به پیروزی و قلت آن با شکست است نه به تعداد جنگجویان. به خدا سوگند، اگر اشقر، آسیب ندیده بود، دوست داشتم تعداد آنها چندین برابر میشد».)
عقلانیت باز ان عقلانیتی است که فراموش نمی کند که یکی درچنداست وچند دریکی