عدالت رسول الله
آن روزکه جبرئیل امین پیک حضرت،برید رحمت سوره النصرازآسمان عزت
فرودآوردمصطفی-ص-گفت:ای جبرئیل ماراازقهرمرگ خبرداده اندماراکه هنگام
رفتن نزدیک گشت وآفتاب عمربه سردیواررسیدجبرئیل گفت
یامحمدالآخرةخیرلک من الاولی ولسوف بعطیک ربک فترضی-آنگاه رسول
خدابلال رافرمودتانداکردگفت الصلوةجامعة مهاجروانصارهمه
حاضرشدنددرمسجد،رسول خدانمازبگذاردآنگاه برمنبرشدوخطبه ای بلیغ
خواندن گرفت چون کسی که وداع کندگفت:ای مردم چگونه پیغمبری بودم
شمارا؟وحی حق چگونه گذاردم وپیغام ونامه ملک چون گذاردم؟یاران
گفتندای سیدچه گوییم،به کدام زبان توراستائیم وثناءتوبسزای تو کی
توانیم،توماراچون پدرمهربان بودی،وچون برادرمشفق نصیحت کردی،مهجوران
راشفیع بودی ،مریدان رادلیل بودی ،درویشان رامونس بودی،وحی پاک
ورسالت حق بشرط ورمت گذاردی،خلق رابدین اسلام وملت درست
خواندی،آنگاه رسول خداسوگندنهادبریاران که به یگانگی خداوبحق من
برشماکه هرکه رابرمن قصاصی است برخیزدوهمین ساعت ازمن قصاص
خواهدپیش ازقصاص قیامت واین سخن سه بارگفت آخرپیری برخواست
ازمیان قوم ،نام وی-عکاشه-پای به سرمردم درمی نهادتانزدیک مصطفی-
ص-رسیدگفت یارسول الله اگرنه آن بودی که سه بارسوگنددادی این سخن
نمیگفتم،پدرومادرمن فداءتوبادوقتی من باتودرغزائی بودم والله مارانصرت
دادوفتح برآمد،چون بازگشتیم ناقه من پیش ناقه توبرآمدمن ازناقه فروآمدم
تاپای مبارک تورابوسه دهم قضیب }چوب دستی {خودرابرآهیختی وبرپهلوی
من زدی ندانم مرابه قصدزدی یابه قصدناقه زدی وبرمن آمد،رسول خدابلال
رافرمودتابه سرای فاطمه رودوقضیب}چوب دستی{ ممشوق{نام اسب
پیامبر-ص-{ بیاردبلال ازمسجدبیرون شددست برسرنهاده وندامیزند که اینک
رسول خدای ازنفس خویش قصاص میدهدآمدتادرحجره فاطمه ودربزدوگفت
ای دختررسول خداقضیب ممشوق به من ده ،فاطمه گفت ای بلال پدرمن
قضیب ازبهرچه میخواهد؟وامروزنه روزحج است ونه روزغزا؟بلال گفت:ای
فاطمه سخت غافل نشسته ای وازحال وکارپدربی خبرمانده ای که
دنیاراوداع میکندوسازسفرآخرت میسازد،وازنفس خودقصاص میدهد،فاطمه
گفت ای بلال که رادل دهدکه ازرسول خداقصاص خواهد؟ای بلال
اگرناچارست بای حسن وحسین راگوی تاحوالت آن قصاص باخودگیرندوآن
حکم برایشان برانندنه بر رسول خدا.بلال قضیب راباخودآوردوبه دست رسول
دادورسول به دست عکاشه داد،ابوبکروعمرچون آن حال دیدندبرخاستندگریان
وسوزان گفتند:یاعکاشه هانحن بین یدیک فاقتص مناولاتقتص من رسول
الله--رسول خداچون ایشان رابرآن صفت دیدگفت امض یابابکروانت
عمرفقدعرف الله مکانکماومقامکما-علی بن ابی طالب-ع-وحسن وحسین
نیزبرخاستندولی رسول خداآنهاراآرام کردپس گفت ای عکاشه بزن اگرمیزنی
عکاشه گفت یارسول الله آن روزکه آن قضیب برمن آمدپهلوی من برهنه
بود،رسول خداجامه ازپهلوبازگرفت،چنانکه خورشیدشعاع ونورخودبرزمین
افکندتاتلاءلؤنورازپهلوی رسول برقوم افتادیاران همه فریادرگرفتندعکاشه
برجست وروی برپهلوی رسول مالیدومیگفت فداک ابی وامی ،پدرومادرمن
فدای توبادچه جای آن است که من ازتوقصاص خواهم؟وکی راخود دل
دهدکه ازتوقصاص خواهدعکاشه راهزارجان که بایستی فدای این ساعت
کردی رسول خداگفت:اماان تضرب واماان تعفو؟فقال قدعفوت عندک رجاءان
یعوف الله عنی فی قیامت ،فقال النبی-ص-من اراد ان ینظرالی رفیقی فی