دل باخته محبوب

دل باخته محبوب

نیست از روم عرب پیوند ما نیست پای بند نسب پیوند ما


دل به محبوب هجازی بسته ایم زین سبب به یکدیگر دل بسه ایم

روزی شـیـطان عرض کـرد که، الهی! بندگان تـو، تـو را دوسـت
می دارند و نافـرمانی تو می کنند و مــرا دشمن دارند و اطاعتم
می نمایند.
خطاب رسید که ای ابلیس! به واسطه همان دوستی که با من دارند
و دشمنی که با تو دارند، از نافرمانی های آنها درخواهم گذشت.


عبدالرشید زمانی متولد 1373/03/01 دانشجویه رشته مهندس پزشکی


ای مسلمان بیدار آگاه باش

که دشمن تیشه بر داشته و بر ریشه میزند


کلمات کلیدی

تصاویر دیدنی

تصاویر

توکل‌ و اعتماد به‌ خدا در امور زندگی

برای جلوگیری از آب به آب شدن چه کنیم

علل ریزش مو

ریزش مو

درمان ریزش مو

استرس و راه های درمان آن

رازهای سرکه سیب

همه بلاهایی که سرخ‌کردنی‌ ها بر سرتان می آورند

نکات علمی جالب

مطالب علمی جالب

نکته های جالب 1

وضو و معالجه بیماری ها

نکات علمی درباره زعفران

خواب بیش از ۸ ساعت احتمال سکته مغزی افزایش می دهد

ویژگی های یک عشق واقعی چیست؟

ساخت دقیق‌ترین ساعت جهان با دقت ۱۶ میلیارد ساله!

مورچه‌ ها در لانه خود توالت عمومی دارند!

عرضه گوشی مخصوص مسلمانان در بازار روسیه

سه آیه که جهان را تغییر داد: بی‌مانندی کوچک‌ترین سورۀ قرآن

جملات خطرناک و ممنوعه در زندگی خانوادگی

هنر شادی کردن و شاد بود

هفت راه ساده برای ایجاد خاطراتی ماندگار در کنار همسرتان

دعوای زن و شوهری را چگونه کنترل و مدیریت کنیم؟

جایگاه و اهمیت اندر و نصیحت و آداب آن

واقعیت امت اسلامی و نیاز به فقه اولویت ها جهت رفع مشکلات

اهداف و اسرار ازدواج … چرا ازدواج بکنیم ؟

نوجوانان باید بدانند که …

در مورد رابطه جنسی

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ بهمن ۹۲، ۲۰:۱۶ - امیر سرافراز
    خوب بود
نویسندگان

سفر رسول خدا به طائف

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۲، ۰۳:۳۸ ب.ظ

سفر رسول خدا به طائف


پیامبر خدا در امر دعوت، پیامبران قبل از خود را الگو قرار داده بود، به عنوان مثال حضرت نوح حدود نهصد و پنجاه سال از عمر خود را صرف دعوت قوم خود به سوی خدا نمود؛ چنانکه قرآن می‌گوید:
{ وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ (١٤)} (عنکبوت، 14)

در این سالهای طولانی او فقط دعوت می‌داد و آن را به شیوه‌های مختلف تکرار می‌نمود؛ چنانکه قرآن می‌گوید:
{ إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١)قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٢)أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ (٣)یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٤)قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلا وَنَهَارًا (٥)فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلا فِرَارًا (٦)وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا (٧)ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا (٨)ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا (٩)فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا (١٠)} (نوح، 1 - 10)
علی‌رغم گذشت این زمان طولانی، نوح از دعوت به سوی خدا بازنایستاد وازهمت او در رساندن رسالتش کاسته نشد و بینش و چاره‌اندیشی او در استفاده از اوقات و شیوه‌های گوناگون ضعیف نگردید؛ چنانکه آلوسی در تفسیر خود می‌گوید:
{ قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی }
«پروردگار، من قوم خود را به طاعت و ایمان فرا خواندم
{ لَیْلا وَنَهَارًا }
«شب و روز و بدون وقفه این کار را کردم
آنگاه رویگردانی و اصرار آنها را بر کفر بیان نموده و قبل از آن تکرار نموده است:
{ ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا }
«آنها را بار بار به صورتهای مختلف و شیوه‌های گوناگون دعوت دادم
و این بیانگر تعمیم صورتهای دعوت است بعد از آنکه فراگیر بوده است.
و فرمودة الهی:
{ ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا (٨) }
«سپس آنها را آشکارا دعوت دادم
بیانگر این موضوع است که آشکارا دعوت دادن بر دعوت پنهانی و سری مقدم و برتری دارد و دعوت علنی شایسته‌تر است برای کسی که هدفش اجابت باشد و این بیشتر باعث اجابت می‌گردد؛ چون دقت وتوجه مدعو را همراه دارد.[1]
پیامبر خدا نیز از شیوه‌های متنوع و گوناگونی در دعوت استفاده می‌کرد. او به صورت پنهانی و علنی و به صورت مسالمت‌آمیز و هم در ضمن جنگ دعوت می‌داد و به صورت جمعی و فردی و در سفر و اقامت ابلاغ رسالت می‌کرد. همچنین داستانهای گذشتگان را حکایت می‌کرد و مثالهایی بیان می‌نمود و از وسیله‌های روشنگری با کشیدن خط روی زمین و غیره استفاده می‌کرد و نیز تشویق می‌نمود و مژده می‌داد ضمن آنکه بیم می‌داد و می‌ترساند. به هر حال ایشان در هر لحظه و در هر حال و با شیوه‌های گوناگون، اهل مکه را دعوت داد[2] و اینک به طائف می‌رود، سپس خود را به قبیله‌ها عرضه می‌دارد و بعد از آن، هجرت می‌نماید؛ زیرا شایسته نیست در مراحل دعوت تا خبری صورت گیرد و می‌بایست تا آخر عمر امر دعوت را ادامه بدهد.
آن حضرت برای ایجاد مرکز جدیدی برای دعوت، تلاش می‌نمود؛ او از قبیلة ثقیف کمک خواست، اما ثقیف نپذیرفت و بچه‌هایشان را فرستادند تا او را سنگ بزنند و در راه بازگشت از طائف با عداس که نصرانی بود ملاقات کرد و مسلمان شد. واقدی تاریخ سفر طائف را شوال سال دهم بعثت و بعد از مرگ ابوطالب و خدیجه بیان کرده و گفته است : مدت اقامت آن حضرت در طائف ده روز بوده است.[3]

1- دلایل انتخاب شهر طائف برای دعوت
طائف منطقه‌ای استراتژیک برای سران قریش به حساب می‌آمد. قریش در طائف اهدافی داشتند که به آن چشم طمع دوخته بودند و در گذشته تلاش زیادی برای تصرف طائف انجام داده بودند و برای این منظور به وادی وج یورش بردند؛ چون درختان و کشتزارهای فراوانی داشت تا اینکه ثقیف از قریش احساس ترس نمود و با آنها پیمان دوستی بست و قبیله بنی‌دوس را نیز در شمار آنها قرار داد[4]. بسیاری از ثروتمندان مکه در طائف املاکی داشتند و فصل تابستان را در آنجا سپری می‌کردند؛ به ویژه قبیلة بنی‌هاشم و عبدشمس ارتباط دائمی و گسترده‌ای با طائف داشتند همان طور که بنی مخزوم منافع مالی مشترکی با ثقیف داشتند بنابراین، حرکت رسول خدا به طائف، حرکتی حساب شده بود؛ چون اگر او می‌توانست در طائف نفوذ نماید و قبیله‌ای او را یاری می‌داد، این امر علاوه بر آنکه قریش را به هراس می‌انداخت وامنیت و منافع اقتصادی آنها را به صورت مستقیم تهدید می‌کرد؛ به محاصره وتحریم وانزوای قریش از بیرون می‌انجامید و این حرکت سیاسی و دعوتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بیانگر این مطلب است که ایشان برای تأسیس دولتی مسلمان یا نیروئی که خود را وارد میدان نبرد نماید، از اسباب و و سایل استفاده می‌کرد؛ چون وجود دولت و نیرویی توانمند از وسایل مهم در رساندن دعوت خدا به مردم است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با رسیدن به طائف، مستقیماً به مرکز قدرت و تصمیم‌گیری سیاسی رفت.[5]

2- رهبری و نیروی تصمیم‌گیری طائف
بنی‌مالک و هم‌پیمانانشان بر طائف مسلط بودند و رهبری آن را برعهده داشتند و ریاست امور مذهبی نیز در دست این دوگروه بود؛ علاوه بر آن رهبری سیاسی و ارتباطات فراشهری و اقتصادی را نیز در دست داشتند، اما با وجود این آنها در وضعیتی نبودند که بتوانند از طائف که سرسبزترین سرزمین عربها بود و بیش از جاهای دیگر، جلب توجه می‌کرد و چشم طمع به آن دوخته می‌شد دفاع نمایند بنابراین، بنی‌مالک و هم پیمانانشان از طرف قبیله هوازن و قریش و بنی‌عامر در هراس بودند و اینها قبایل قدرتمندی بودند که توانایی غارت و به یغما بردن اموال و املاک را داشتند. بنابراین، رهبران طائف، سیاست صلح و رفتار و مسالمت‌آمیز و حفظ استقرار و ثبات سیاسی را از طریق قراردادها و پیمانها در پیش گرفته بودند و این همان راهی بود که قریش به عنوان راهبردی سیاسی برای خود برگزیده بود؛ پس بنی‌مالک هم برای درامان بودن از شر هوازن و هم برای تحکیم روابط خود با آنان و از طرفی با قریشیها رابطه داشت و پیمان می‌بست تا از سوی آنها درامان باشند.[6]
رسول خدا با سفر به طائف از این روابط و پیمانها بی‌خبر نبود و می‌دانست که در طائف، قدرت و نیرویی منسجم و متحد وجود ندارد و قدرت براساس قراردادی داخلی بین دو قبیله تقسیم شده است و هر یک از آنها به قبیله‌ای قوی‌تر در بیرون طائف وابسته هستند؛ پس اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم می‌توانست حمایت یکی از این دو قبیلة صاحب قدرت در طائف را به دست می‌آورد، چنین امری در میزان نیروهای سیاسی اثر بزرگی داشت و اگر می‌توانست حمایت همپیمانان قریش را کسب می‌نمود، به راستی برنامه و تعالیم او به کمال خود می‌رسید و نتیجه می‌داد و این امر ناممکن نبود؛ چراکه رسول خدا می‌دانست که بیشتر دوستی این اردوگاه با قریش براساس ترس از آنها است و باور مذهبی و دینی نقش کمتری در این پیمانها دارد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با این برآورد و ارزیابی از اوضاع سیاسی طائف وقتی وارد طائف شد، در آغاز نزد فرزندان عمرو بن عمیر که برقرارکنندگان رابطه و پیمان با قریش بودند رفت و نزد بنی‌مالک که با قبیلة هوازن پیمان دوستی داشتند نرفت[7]. ابن هشام در سیره خود می‌گوید : «وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به طائف رسید نزد افرادی از قبیلة ثقیف رفت که در آن روز سران و اشراف آن قبیله به شمار می‌رفتند و آنها سه برادر به نامهای عبدیالیل بن عمرو، مسعود بن عمرو و حبیب بن عمرو بودند. زن یکی از آنان قریشی و از قبیلة بنو جمح بود[8]. آن حضرت با آنها دیدار کرد، اما فرزندان عمرو بسیار ترسو بودند و خیلی احتیاط می‌کردند، از این رو دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را نپذیرفتند؛ بلکه نهایت بی‌خردی و گستاخی و بی‌ادب را با او روا داشتند.
پیامبر خدا در حالی که از آنها ناامید شده بود برخاست و به آنان گفت: وقتی چنین کردید، ماجرای سفر مرا پنهان دارید[9]؛ چراکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بر این عقیده بود که اطلاع قریش از این موضوع، موجبات تحریک آنان را فراهم می‌آورد. از این رو می‌خواست این ارتباطات پنهانی انجام شود و تحرکات او برای قریش آشکار نگردد[10] و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بنا به دلایل ذیل سعی می‌نمود تا جوانب پرهیز و احتیاط را رعایت نماید:
الف – از مکه پیاده بیرون رفت تا قریش گمان نبرد که او می‌خواهد به جایی دور برود؛ چون اگر او با سواری حرکت می‌کرد، شبهات و تردیدهایی را برمی‌انگیخت و قریش براساس این حدس که قصد مسافرت به خارج از مکه را دارد، از مسافرت او ممانعت به عمل می‌آوردند.
ب – پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم زید را به عنوان رفیق سفر خود انتخاب کرد؛ زیرا زید پسرخواندة پیامبر بود و اگر کسی او را می‌دید، شک و تردیدی به خود راه نمی‌داد؛ چون زید با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم روابط محکم و بسیار نزدیکی داشت و از طرفی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم زید را کاملاً می‌شناخت و اخلاص و امانتداری و صداقت او را خوب می‌دانست و زید مورد اطمینان بود و رازی را افشا نمی‌نمود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در همراهی به او اعتماد نمود و او نیز جوانمردی و رفاقت خویش را چه قبل از اینکه مورد اصابت قرار گیرد و یا زخمی گردد و یا بعد از آن به اثبات رساند؛ چراکه خود را سپر بلای آن حضرت کرده بود.
ج – پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم برخورد و رفتار زشت و همراه با تمسخر و استهزاء رهبران طائف را تحمل نمود و خشمگین نشد؛ بلکه از آنها خواست تا ماجرای سفر او را پنهان دارند و این اقدامی محتاطانه بود؛ چون اگر قریش از این ارتباط آگاه می‌گردیدند، نه تنها او را به باد مسخره می‌گرفتند؛ بلکه ممکن بود به شکنجه و جفای خود شدت بدهند و بکوشند تا حرکت او را در مکه و خارج از آن کنترل نمایند.[11]

3- تضرع و دعا
از آنجا که بنو عمرو انسانهای پست و فرومایه‌ای بودند، خبر مسافرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به طائف را پنهان نکردند؛ بلکه بی‌خردان و بردگان خود را واداشتند که او را ناسزا گویند و چنان سنگ زدند که پاهایش خونین و کفشهایش آغشته به خون گردید و خون پاکش در سرزمین طائف به زمین ریخت و آنها همچنان به ناسزا گفتن و سنگ زدن ادامه دادند تا اینکه آنها را مجبور کردند تا به دیوار باغ عتبه و شیبه فرزندان ربیعه پناه ببرند.
عتبه و شیبه آن جا بودند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نپسندیدند که نزد آنها بنشیند بنابراین، همراه زید به سایه درخت انگوری رفتند و آن جا نشستند و آن دسته از سبکسران و بی‌خردان و اراذل و اوباش ثقیف از تعقیب دست برداشتند. پیامبر و زید زیر سایه درخت نشستند تا استراحت نمایند. با وجود اینکه پسران ربیعه برخورد سبکسران اهل طائف را با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، دیدند، اما هیچ عکس العمل و اقدامی انجام ندادند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با حالتی خسته و اندوهگین و سرشار از حزن و اندوه به پروردگار متوجه شد و از او چنین خواست:
پروردگارا! از ناتوانی خود و از کمی چاره در کار خویش و از خفت وخواری ام در نزد مردمان به تو شکایت می‌کنم. ای مهربان‌ترین مهربانان! تو پروردگار مستضعفان و پروردگار منی. مرا به چه کسی وا می‌گذاری؟ به بیگانه‌ای که بر من پرخاش نماید یا به دشمنی که زمام امور مرا به او سپرده‌ای؟ اگر تو بر من خشم نگیری من هیچ باکی ندارم، اما آسایش و آرامشی که برایم عنایت فرمایی، برای من گواراتر و سازگارتر است. به نور جمال تو که تاریکیها بدان روشن شده و کار دنیا و آخرت با آن سامان یافته است، به تو پناه می‌برم از اینکه خشم تو بر من فرود بیاید یا ناخشنودی تو شامل حال من گردد و هر چه خواهی مرا عتاب کن تا سرانجام از من خشنود گردی. هیچ کس را جز تو توان و نیرویی نیست مگر از جانب تو.»[12]
براساس مناجات پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با خداوند به عمق عقیدة توحیدی رسول خدا و میزان پاکباختگی او برای خدا، متوجه می‌شویم؛ چراکه او به سبب این اندوه فراگیر و پی‌درپی احساس ننمود که اذیت و آزار را از خود دور نماید و یا برای خود زندگی آرام همراه با ناز و نعمت بخواهد؛ بلکه همة این شکنجه‌ها چون در راه خدا بود، برای او شیرین بود اما او از خشم پروردگارش می‌هراسید که مبادا او در کاری از کارهای دعوت، ناآگاهانه کوتاهی کرده باشد و آن گاه در معرض خشم و نارضایتی پروردگار قرار گیرد؛ چراکه رضایت و خشنودی خداوند بالاترین هدف وی بود و از آنجا که این هدف، هدفی مهم و اساسی بود، عقیده‌اش بر آن بود که همة خواسته‌‌ها می‌بایست در جهت تحقق آن مسخر گردند بنابراین، هر مصیبت و بلایی که نتیجة آن رضامندی و خشنودی پروردگار را در پی داشته باشد، نعمت و رفاهی بزرگ محسوب می‌گردد؛ سپس آن حضرت دعایش را با این کلمه به پایان رساند: «ولاحول ولاقوة الا بالله» پس مؤمن بدون اذن و اراده و یاری خداوند توانایی متحول شدن از حالت سختی به حالت آسایش را ندارد و نمی‌تواند وضعیت ترس را به وضعیت امنیت مبدل نماید و نیز توانایی رویارویی با سختیها و تحمل ناپسندیها را ندارد.[13]
بی‌گمان دعا از بزرگ‌ترین عبادتهاست و در زمینه حمایت انسان و محقق نمودن امنیت او، سلاحی کارساز است؛ زیرا انسان هر چند هوشیار و خردمند باشد، همواره در معرض لغزشها و شکست قرار دارد و چه بسا انسان مسلمان در موقعیتها و مواضعی گرفتار می‌شود که کاملاً از تدبیر و اندیشیدن باز می‌ماند و برای اینکه راه‌حلی بیابد، جز اینکه با دعا به خدا پناه ببرد، چاره‌ای ندارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بعد از اینکه اهل طائف او را مورد اذیت و آزار و مسخره قرار دادند و او را از شهر خود بیرون نمودند و حیران وافسرده شده بود، با دعا به خدا پناه برد و بعد از اتمام دعایش از سوی پروردگار جهانیان پیام اجابت توسط جبریل و فرشتة کوهها نازل گردید.[14]

4- مهربانی و شفقت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نسبت به امت
مهربانی و شفقت بزرگ او که در مواقع دشوار که رنج به آخرین حد خود می‌رسد و برانسان فشار می‌آورد تا سختی و سنگدلی بنماید و بر سینه و دل فشار می‌آورد تا عقده خالی کند، نمایان می‌شد.[15]
از عایشه(رض) روایت است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم پرسید : آیا روزی بر تو آمده است که از اُحد سخت‌تر باشد؟ فرمود: از قوم تو آزارهایی دیده‌ام و سخت‌ترین آنها روز عقبه بود؛ آن گاه که خود را بر عبد یا لیل بن عبد کلال عرضه داشتم و او بدانچه از او می‌خواستم پاسخ مثبت نداد؛ پس من در حالی که اندوهگین بودم راه خویش را در پیش گرفتم و همچنان اندوهناک بودم تا به قرن الثعالب رسیدم. پس سر خویش را بلند کردم و ناگهان در آسمان ابری دیدم که بر سرم سایه افکنده است، به آن نیک نگریستم، دیدم جبرئیل است. مرا ندا داد و گفت: خداوند پاسخ قومت را با تو شنید و اینک خداوند فرشتة کوهها را نزد تو فرستاده است تا او را به آنچه می‌خواهی فرمان دهی. در این هنگام فرشتة کوهها مرا ندا داد و بر من سلام کرد و گفت : اگر می‌خواهی، دو کوه اطراف مکه را بر سرشان فرو آورم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: من امید آن دارم که خداوند از نسل این مردم کسانی را به وجود بیاورد که تنها خدا را بپرستند و با او چیزی را شریک نسازند.[16]
پیامبر خدا در جنگ احد از نظر جسمی آسیب بیشتری دیده بود، اما از نظر روانی آسیب و رنجی که در روز طائف دیده بود، بیشتر و سخت‌تر بود به گونه‌ای که بر اثر آن از طائف تا قرن الثعالب این موضوع ذهنش را مشغول کرده بود.

5- شیوه‌های تغییر
پیشنهاد فرشتة کوهها این بود که دو کوه اطراف طائف را بر سرشان فرود آورد تا به کلی مانند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط، نابود گردند؛ چنانکه خداوند می‌فرماید :
{ فَکُلا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الأرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (٤٠)} (عنکبوت، 40)
«ما هر یک از آنها را به گناهشان مواخذه کردیم؛ پس بر برخی از آنان طوفان سنگ‌ریزه فرستادیم و بعضی از آنها را صدای (هولناک) فرا گرفت و برخی از ایشان را به زمین فرو بردیم و برخی دیگر را در دریا غرق ساختیم. خدا هرگز به آنها ستم نکرد؛ بلکه خودشان به خویشتن ظلم نمودند
در اینجا پیشنهادی دیگر هم ارائه شد و آن عبارت بود از ادامة هجرت و دور شدن از مکه و طائف که اهالی آنها کافر بودند؛ زیرا مردم مکه او را بیرون کرده بودند و اهل طائف او را خوار کردند. این پیشنهاد از طرف زید بن حارثه به پیامبر ارائه شد. ابن قیم می‌گوید : «پیامبر خدا بعد از آنکه در طائف یاور و مددرسانی نیافت، به همراه غلامش، زیدبن‌حارثه، با حالتی اندوهگین در حالی که دعای مشهور طائف را می‌نمود، به سوی مکه بازگشت. پروردگارش، فرشتة کوهها را نزد او فرستاد که اگر می‌خواهد کوههای اطراف طائف را بر سر اهل طائف فرود آورد، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: در مورد آنها تحمل می‌کنم شاید خداوند از نسل آنها کسانی را به وجود بیاورد که فقط خدا را بپرستند و چیزی را شریک او نسازند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم چند روزی در نخله اقامت گزید، زید به او گفت: چگونه بر آنها وارد می‌شوی و حال آنکه آنها (قریش) تو را بیرون کرده‌اند و بیرون رفتی تا کمک بجویی، ولی کمک کرده نشدی (در طائف). فرمود: ای زید، خداوند برای آنچه می‌بینی راهی خواهد گشود و خداوند دینش را یاری خواهد کرد و پیامبرش را پیروز خواهد گرداند... .»[17]
آن حضرت پیشنهاد جبرئیل و فرشته کوهها مبنی بر نابودی مردم طائف را نپذیرفت و از اندیشة گوشه‌گیری یا هجرت مستمر امتناع ورزید و با نور ایمان به آینده نگریست و تصمیم گرفت تا بار دیگر به مکه که اهالی آن کافر بودند، وارد شود تا جهاد مبارک و فرخنده‌اش را ادامه دهد و از تمام توانایی‌اش برای دعوت به سوی توحید و یگانه‌پرستی استفاده نماید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با پیشنهاد دو روش فوق مجذوب و شیفته و حیران نگردید؛ بلکه او شیوة جایگزینی که بر آن مصمم بود را در پیش گرفت و آن شیوه‌ای بود که براساس وارد شدن به مکه که اهالی آن کافر بودند، استوار بود و در این شیوه دور شدن و عقب‌نشینی از مکه مدنظر نبود و براساس این راهبرد باید در سرزمینی که کافران در آن هستند وجود خود را حفظ کرد واز مراکز و روابط آن بهره‌برداری نمود و اهداف و نقشه‌های آن را خنثی کرد تا جامعه مؤمنانی که از درون این جامعه متولد خواهد شد با این امور پرورش یابند؛ یعنی، پیامبر می‌خواست از صلب کافران، نسلهایی از مسلمانانی که در راه خدا می‌جنگند، متولد گردد؛ پس در اینجا به صورت روشن نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به آینده دوخته شده بود و نگاه به آینده به معنی عقب‌نشینی و نپرداختن به حال نبود.[18]
پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم تصمیم گرفت برای بار دوم وارد مکه شود، اما وارد شدن به مکه در این مرحله کاری ساده و بی‌خطر نبود؛ چراکه بیرون راندن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از طائف از نظر مردم مکه شکست بزرگی برای مسلمانان به شمار می‌آمد و آنها بیشتر بر آزار مسلمانان جرأت یافتند تصمیم گرفتند به سبکسری و حماقت خود بیفزایند بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در این فکر افتاد که این بار مکه را به جای اینکه از بیرون تحت محاصره قرار دهد، از داخل با یک قیام و شورش مواجه نماید و از میان تیره‌های قریش با افرادی پیمان ببندد تا به وسیلة آنان به دعوت و تبلیغ اسلام بپردازد.[19]
ابن قیم در کتاب زادالمعاد می‌گوید: «سپس رسول خدا وقتی از طائف برگشت و اهل طائف به وی پاسخ مثبت ندادند، به حراء رفت و کسی را نزد اخنس بن شریق فرستاد تا او را امان دهد. اخنس گفت: من هم‌پیمان هستم و هم‌پیمان کسی دیگر را نمی‌تواند پناه بدهد؛ پس کسی را نزد سهیل بن عمرو فرستاد. سهیل به او گفت : بنی‌عامر دشمنان و مخالفان بنوکعب را پناه نمی‌دهند؛ سپس مردی از خزاعه را نزد مطعم بن عدی سردار قبیلة بنی نوفل فرستاد و گفت به او بگو آیا می‌توانم در پناه تو وارد مکه شوم؟ مطعم گفت : بله و فرزندان قومش را فرا خواند و گفت سلاح برگیرید و در چهار گوشة کعبه کمین بگیرید؛ زیرا من محمد را پناه داده‌ام. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم همراه زید بن حارثه وارد مکه شد تا اینکه به مسجدالحرام رسید. مطعم بر شتر خود ایستاد و ندا در داد: «ای گروه قریش! من محمد را پناه داده‌ام؛ پس کسی او را تحقیر نکند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به حجر الاسود آمد و آن را استلام کرد ودو رکعت نماز خواند و به خانه‌اش برگشت و مطعم بن عدی به اتفاق فرزندانش با اسلحه از آن حضرت مراقبت می‌کردند تا به خانة خویش درآمدند.»[20]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم با توجه به آشنایی با آداب و رسوم و سنتهای قوم و قبیلة خود از افرادی همچون اخنس و سهیل امان خواست و این امر دلالت بر این موضوع می‌نماید که آنان او را امان خواهند داد.[21]
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بنا به در پیش گرفتن برنامة جدید و تغییر اوضاع به جای اینکه شکست خورده و پنهانی وارد مکه شود در حالی وارد مکه شد که سرداری از سرداران قریش در ملأ عام از او پاسداری می‌کرد؛ چرا که پیامبر خدا مردی از خزاعه را به عنوان فرستاده خود انتخاب ‌نمود و این دو انتخاب بیانگر مهارت سیاسی حیرت‌انگیز و آگاهی تاریخی و دیپلماسی عمیقی هستند؛ چون نوفل، پدر بزرگ قبیلة بنی نوفل که رهبری آن را مطعم بن عدی به عهده داشت با عبدالمطلب پدر بزرگ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم درگیر جنگ بود. او به زمینهایی متعلق به عبدالمطلب حمله برد و آن را به زور تصاحب کرد. عبدالمطلب ناراحت شد و از قومش خواست تا به یاری او برخیزند، اما هیچ کس برنخاست بنابراین، او به بستگان مادری‌اش یعنی بنی نجار از قبیله خزرج قصیده‌ای سرود و نزد آنان فرستاد و در این قصیده از آنها خواست تا او را یاری نمایند. گفته‌اند جمع زیادی از آنها به کمک عبدالمطلب آمدند و شترهایشان را در اطراف کعبه خواباندند و تیرکمانها را به دوش گرفتند و سپرها را به خود آویختند. وقتی نوفل آنها را دید گفت : اینها برای برپا کردن شر به اینجا آمده‌اند. پس با او سخن گفتند و نوفل از آنها ترسید و داراییهای عبدالمطلب را به او بازگرداند. وقتی بنی‌خزرج، عبدالمطلب را یاری کردند، خزاعه در حالی که تدارکات جنگ را دیده بودند، گفتند: به خدا سوگند که در این وادی کسی را خوش چهره‌تر و زیباتر و شکیباتر از این انسان (عبدالمطلب) ندیده‌ایم. بستگان مادری‌اش از قبیلة خزرج او را یاری کردند و همان گونه که آنها با او نسبت دارند ما هم با او خویشاوند هستیم؛ زیرا پدربزرگش، عبدمناف، پسر یکی از دختران حلیل بن حبشیه سردار خزاعه بوده است و اگر ما کوششی برای او مبذول می‌داشتیم و او را یاری می‌نمودیم و با او هم‌پیمان می‌شدیم، به نفع ما بود. بنابراین، سران خزاعه نزد عبدالمطلب آمدند و گفتند: ای اباالحارث! رابطة خویشاوندی تو با ما به همان نسبتی است که با بنی نجار داری. ما اکنون همسایة تو هستیم و روزگار، کینه‌هایی را که در دل برخی از ما بوده است از میان برداشته است؛ پس بیا با هم، پیمان ببندیم. عبدالمطلب این را پسندید و پذیرفت و شتابان از آن استقبال کرد و دراین پیمان هیچ کس از بنی نوفل وعبدشمس حضور نداشتند.[22]
مطالب فوق به ریشه‌های تاریخی کشمکش میان خزاعه و قریش اشاره می‌نماید. نفرت خزاعه از قریش به دوران قصی‌بن کلاب برمی‌گشت؛ چراکه او با برقراری اتحاد بین قریش موجب گردید تا خزاعه را که در آن روز ریاست کعبه و سرداری عربها را به عهده داشت، از بیت‌ الله بیرون کند و مکه را در میان قریش تقسیم نماید تا محل اقامت آنها باشد بنابراین، همواره خزاعه از قریش نفرت داشتند و کشمکش میان قریش و عبدالمطلب موجب گردید تا خزاعه با عبدالمطلب پیمان ببندد تا بر اندوه و رنج قریش بیفزاید و بنی‌نوفل و بنو عبد شمس در این پیمان داخل نشدند؛ چون این پیمان برخلاف آنان بود.
لذا هنگامی که پیامبر خدا مردی را نزد سردار قبیلة بنی‌نوفل فرستاد، این امر اشاره روشنی به وقایع تاریخی بود که بیان نمودیم و از طرفی یادآور پیمان قدیم بین عبدالمطلب و خزاعه بر ضد بنی‌نوفل و عبدشمس بود تا از این فهمیده شود که پیامبر در مکه منزوی و تنها نمی‌ماند و او ممکن است به کاری دست بزند که پدر بزرگش عبدالمطلب کرده است و خزاعه با او پیمان ببندد یا از خزرج کمک بگیرد؛ پس در واقع این گونه نبود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نزد مطعم‌بن عدی، سردار بنی‌نوفل، التماس و خواهش کند تا او را پناه دهد؛ بلکه بیشتر او را تهدید می‌کرد و دل‌واپسیها و نگرانیهای او را تحریک می‌کرد و حمایت مطعم‌بن عدی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در مقابل قریش فقط یک بزرگواری و مروت نبود؛ بلکه بیشتر مصلحت و حمایت وضعیت خود قریش مدنظر بود و سکوت قریش در حالی که می‌دیدند محمد در پناه بنی‌نوفل وارد می‌شود و آنها او را با سلاح پاسداری و حمایت می‌کنند به خاطر ترس از سلاحهای بنی‌نوفل نبود؛ بلکه در حقیقت آنها از سلاح خزاعه و کمان خزرج بیم داشتند.[23]
و نیز نباید فراموش کرد که مطعم از جمله افرادی بود که به لغو صحیفه ستمکارانه اقدام کرد و او فردی بود که پس از آنکه ابوطالب او را مورد سرزنش قرار داد،موضع بسیار خوبی اتخاذ کرد؛ چنانکه ابوطالب خطاب به او گفته بود:
أمطعم لم اخذ لک فی یوم نجده
ولامعظم عندالامور الجلائل
«ای مطعم مگر نه اینکه من در روزهای سخت و در امور بزرگ تو را تنها نگذاشتم
جزی الله عنا عبدشمس و نوفلاً
عقوبه شرعا عاجلا غیرآجل[24]
«از طرف ما خدا به عبدشمس و نوفل، به همین زودی پاداش بد بدهد
پیامبر خدا کار مطعم را به خاطر داشت و خطری که او فرزندان و قومش را به خاطر پیامبر در معرض آن قرار داده بود درک می‌کرد بنابراین، روزی که در جنگ بدر هفتاد نفر اسیرکرد فرمود : اگر مطعم بن عدی زنده می‌بود، سپس در مورد اینها با من سخن می‌گفت، آنها را آزاد می‌کردم[25]؛ چون پیامبران انسانهای ناسپاسی نیستند.
همچنین حسان بن ثابت، شاعر پیامبر، موضع مطعم را می‌ستود و در مدح او اشعار می‌سرود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم موضع حسان بن ثابت را نسبت به ستایش مطعم بن عدی تأیید می‌کرد و اظهار آمادگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم مبنی بر اینکه اگر مطعم زنده بود، در مورد آزادی اسیران با او سخن می‌گفت و او آنها را آزاد می‌نمود، دلیل روشنی است بر اینکه اعتراف به فضل و خوبی اهل فضل و ستایش آنها در مقابل کار نیک آنان، گرچه مسلمان نباشند از رهنمودهای شریعت اسلام است.[26]
پیامبر خدا عرفها و سنت‌های موجود در جامعه‌اش را در راستای مصلحت اسلام به کار می‌گرفت، پس او به ساختار اجتماعی موجود به عنوان حقیقت و واقعیتی تاریخی می‌نگریست و به انسان کافر چنان نگاهی داشت که از دیدگاه او یک فرد از افراد نبود؛ بلکه به او به عنوان فردی در شبکه‌ای اجتماعی به هم پیوسته با انگیزه‌های مختلف می‌نگریست و اینکه انسان دارای فرصت و امکاناتی هست که می‌تواند درخود تحول ایجاد کند و اراده خود را به نیروی اجتماعی مؤثری تبدیل نماید و در تصمیم‌گیری و نقض آن طبق ارزشهایی که انتخاب می‌کند، سهم و جایگاه به سزایی دارد بنابراین، مطعم بن عدی یک فرد نبود؛ بلکه او یک جامعه بود و این جامعه با تولد مطعم به وجود نیامده بود؛ بلکه وجود آن به تاریخی قدیمی و کهن برمی‌گردد که در این جامعه ارزشهای توحیدی به کشمکش با ارزشهای شرک‌آمیز پرداختند و اگر اکنون تمام افراد یک جامعه کافر هستند به معنی این نیست که استفاده از آنان و آماده کردن آنان برای بازگشت به ایمان و توحید امکان ندارد.[27]

6- داستان عداس نصرانی و اسلام آوردن جنها
سفر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ، پیروزیها و موفقیتهای مهمی در زمینة دعوت به بار آورد. عداس، غلام نصرانی، از دعوت آن حضرت متأثر شد و اسلام آورد. همان طور که این پیام آسمانی به گوش هفت تن از جنیان رسید و مسلمان شدند؛ سپس برای بیم دادن قومشان رهسپار دیار خویش گردیدند.


الف – داستان عداس
بعد از آزار و اذیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم توسط مردم طائف و اینکه مجبور گردید تا به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه پناه ببرد آنها نیز از وضعیتی که برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به وجود آمده بود، تحت تأثیر قرار گرفتند بنابراین غلام خود را به نام عداس که نصرانی بود، صدا زدند و گفتند: قدری انگور بچین و به آن مرد بده. عداس چنین کرد و انگور را آورد و جلوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گذاشت و گفت بخور. وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم دستش را به سوی ظرف دراز نمود گفت: بسم الله و آن گاه انگور را خورد. عداس به چهرة او نگاه کرد وگفت: به خدا سوگند که مردم این سرزمین این سخن را نمی‌گویند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: تو اهل کدام سرزمینی ای عداس؟ آئین و دینت چیست؟ گفت مسیحی و اهل نینوا هستم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: از سرزمین مرد صالح یونس بن متی هستی. عداس گفت: از کجا می‌دانی یونس بن متی کیست؟ رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «او برادر من و پیامبر بود و من نیز پیامبرم
در این هنگام عداس خود را روی دست و پای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم انداخت و شروع به بوسیدن سر و دست و پاهای او نمود. با دیدن این حالت یکی از فرزندان ربیعه به برادرش گفت: او غلام تورا تباه کرد و هنگامی که عداس نزد آنها برگشت و به او گفتند: وای بر تو ای عداس! تو چرا سر و دست و پای این مرد را بوسیدی؟ عداس گفت: سرورم؛ روی زمین هیچ چیزی بهتر از او نیست. او مرا به چیزی خبر داد که جز پیامبران کسی آن را نمی‌داند. آنها به عداس گفتند: وای بر تو ای عداس! مبادا او تو را از دینت برگرداند؛ زیرا دین تو از دین او بهتر است.[28]
بسم الله گفتن پیامبر قبل از خوردن، اجرای یکی از سنتهای ظاهری اسلام بود و به برکت همین سنت آن مرد مسیحی به اسلام جذب شد؛ چون وقتی پیامبر قبل از خوردن، نام خدا را به زبان برد، وجود آن مرد مسیحی تکان خورد و احساسات او برانگیخته شد و این شگفتی خود را ابراز داشت و این موضوع بیانگر این موضوع بود که مردم این سرزمین چنین سخنی بر زبان نمی‌آوردند.
بسم الله گفتن قبل از غذا خوردن مانند سایر سنتهای ظاهری یکی از اسباب جدا کردن مسلمان از بت‌پرستهایی است که اطراف او قرار دارند و این فرق و تفاوت نظر کافران را جلب می‌نماید و آنها را وادار می‌نماید تا از علت آن بپرسند، سپس این پرسش آنها را به فهمیدن دین اسلام و جذب شدن به آن پیش می‌برد.[29]
عداس یقین زیادی به نبوت پیامبر داشت و موضع او در برابر اربابانش، عتبه و شیبه بن ربیعه، وقتی از او خواستند که در جنگ بدر شرکت نماید، بیانگر رسوخ ایمان و یقین اوست. او گفت: می‌خواهید با همان مردی بجنگید که به باغ شما پناه آورده بود و من او را دیدم؟ به خدا سوگند کوهها در برابر او استقامت نخواهند کرد، اربابش گفت: وای بر تو ای عداس او با زبانش تو را جادو کرد.[30]
این گفته عداس که به خدا سوگند روی زمین هیچ کس از این مرد بهتر نیست، همدردی بزرگی با پیامبر است و اگر قومش او را آزار و اذیت کرده‌اند این مردی از عراق و نینواست که به دست و پایش می‌افتد و دست و پایش را می‌بوسد و به پیامبری او گواهی می‌دهد و این تقدیر الهی است که مردی از نینوا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد، اما نزدیک‌ترین افراد آن پیامبر از ایمان آوردن امتناع می‌ورزند و جلوگیری می‌کنند.[31]


ب – اسلام آوردن جنها
وقتی پیامبر خدا از مسلمان شدن ثقیف ناامید شد و از طائف برگشت، در مکانی به نام نخله، نیمه شب برای نماز ایستاد. گروهی از جنها که از آنجا می‌گذشتند و تعدادشان هفت نفر و اهل نصیبین بودند، به تلاوت آن حضرت گوش فرا دادند و چون پیامبر نماز را تمام کرد جنها نزد قومشان رفتند و به انذار آنها پرداختند، آنها ایمان آورده بودند و به آنچه شنیدند، اجابت نمودند؛ پس خداوند داستان آنها را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بیان نمود:
{ وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ (٢٩)قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ (٣٠)}
(احقاف، 29 – 30)
«زمانی را به یاد آور که گروهی از جنیان را به سوی تو روانه کردیم تا قرآن را بشنوند. هنگامی که حضور پیدا کردند به یکدیگر گفتند: خاموش باشید و گوش فرا دهید. هنگام که (تلاوت) به پایان رسید به عنوان مبلغان و داعیانی به سوی قوم خود بازگشتند
این جنها در حالی که بر پیامبر گذرشان افتاد که در بطن نخله قرآن می‌خواند و صدای او را شنیدند گفتند: «ساکت باشید و گوش فرا دهید» بدین صورت دعوتی که مشرکان در طائف آن را نپذیرفتند به دنیای دیگر که دنیای جنهاست منتقل شد. آنها دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم را پذیرفتند و همراه با آن به سوی قومشان رفتند همان طور که ابوذر غفاری و طفیل بن عمرو و ضماد ازدی هر یک به انتشار این دین نزد قوم خود پرداختند. آری اکنون در عالم جنها دعوتگرانی هست که دعوت خداوند را می‌رسانند :
{ یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُجِرْکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (٣١)} (احقاف، 31)
«ای قوم! به دعوت داعی خدا پاسخ مثبت بدهید و به او ایمان بیاورید، (خدا) گناهان شما را می‌بخشد و از عذاب دردناکی نجاتتان می‌دهد
اکنون قلب جنها با شنیدن نام محمد می‌تپد در حالیکه هنوز انسانها قدر زحمات او را به درستی نمی‌دانند و از جنها مریدان و پیروانی پدید آمد که پرچم توحید را به دوش گرفتند وخود دعوتگرانی به سوی خدا شدند و در حق آنها در قرآن آیاتی نازل شد که تا قیامت تلاوت خواهند شد؛ چنانکه خداوند می‌فرماید:
{ یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنَا أَحَدًا (٢)} (جن، 2)
«ای محمد بگو: به من وحی شده است که گروهی از جنها به تلاوت من گوش فرا داده‌اند و (هنگام مراجعت نزد قوم خود) گفته‌اند: ما قرآن زیبا و شگفتی را شنیده‌ایم که به راه راست رهنمود می‌سازد و ما (پس از این) کسی را با پروردگارمان شریک نمی‌سازیم
این پیروزی الهی در زمینه دعوت در حالی تحقق یافت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در بطن نخله بود و نمی‌توانست وارد مکه شود، پس آیا سرکشان مکه و ثقیف می‌توانند این مؤمنان جن را اسیر کنند و آنها را به انواع شکنجه‌ها گرفتار سازند[32]؟ و هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در پناه مطعم بن عدی وارد مکه شد بر اصحابش سورة جن را تلاوت نمود و از اینکه مضمون این آیه‌ها این گونه بود که مسلمانان در این معرکه تنها نیستند و برادرانشان از جنها وارد معرکه توحید با شرک گردیده‌اند، بسیارشادمان شدند.
بعد از سپری شدن چند ماه از دیدار گروه اول جنها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم گروه دوم با اشتیاق فراوان به دیدار آن حضرت و گوش فرادادن به کلام پروردگار جهانیان آمدند[33]. علقمه می‌گوید: از ابن مسعود پرسیدم و گفتم: آیا در شب آمدن جنها کسی از شما همراه پیامبر بوده است؟ گفت: خیر، ولی شبی ما همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بودیم. ناگهان دیدیم که او در میان ما نیست. در دره‌ها به دنبال او گشتیم و با خود گفتیم شاید ربوده یا ترور شده است و شب سختی را سپری نمودیم و چون صبح شد، دیدیم که آن حضرت از سوی حرا می‌آید؛ گفتیم: ای پیامبرخدا! وقتی نبود شما را در میان خود احساس نمودیم، در جستجوی شما برآمدیم، اما شما را نیافتیم و شب سختی را پشت سرگذاشتیم. فرمود: «فرستادة جنها نزدمن آمد و من با او رفتم و بر آنها قرآن خواندم.» گفت : سپس ما را همراه خود برد و جای آتشهای آنها را به ما نشان داد. جنها از ایشان توشه خواستند، فرمود: «هر استخوانی که نام خدا بر آن برده شود، چون به دست شما افتد، پر از گوشت می‌شود و هر سرگین حیوان علفخواری برای چهارپایانتان است
بنابراین، رسول خدا فرمود: «با استخوان و سرگین استنجا نکنید؛ زیرا اینها خوراک برادرانتان (جنها) هستند.»[34]
فتح بزرگ و پیروزی آشکاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم در دنیای جنها به دست آورده بود، مقدمه و سرآغاز فتوحات و پیروزیهای بزرگی در دنیای انسانها گردید به گونه‌ای که بعد از چند ماه هیئت انصار نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم آمدند و مسلمان شدند.[35]
عقیدة دکتر بوطی در مورد گوش دادن جنها به تلاوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم هنگام بازگشت از طائف بر این است که: «ایمان مسلمانان به وجود جنها و به اینکه آنها موجوداتی زنده هستند که خداوند آنان را به عبادتش مکلف نموده است، همان طور که ما را به آن مکلف نموده است، الزامی است؛ گرچه حواس و مدرکات ما آنها را احساس نمی‌کنند؛ چراکه خداوند به آنها چنان وجودی داده است که بینایی چشمهای ما نمی‌تواند آنها را ببیند. چشمهای ما انواع معینی از موجودات را با اندازه و شرایط مشخص می‌توانند ببینند و از آنجا که وجود این موجودات با اخبار یقینی و متواتر از قرآن و سنت ثابت شده است و از ضروریات دین به شمار می‌رود، نپذیرفتن وجود آنها به معنی تکذیب خبری است که به صورت تواتر از خدا و پیامبر به ما رسیده است و شایسته نیست که فرد عاقل در بزرگ‌ترین مظاهر غفلت و نادانی قرار بگیرد و گمان برد که او جز به آنچه با علم مطابقت دارد، ایمان نمی‌آورد و مغرورانه بگوید که به وجود جنها باور ندارد؛ چون جنها را ندیده و آنها را احساس نکرده است.
بدیهی است که چنین جاهل دانشمندنمایی باید وجود بسیاری از موجودات را فقط به خاطر اینکه امکان دیدنشان نیست، انکار کند؛ در حالی که قاعدة معروف علمی می‌گوید : نیافتن و ندیدن مستلزم نبودن و وجود نداشتن نیست؛ یعنی، اینکه تو اگر چیزی را نبینی، مستلزم این نیست که وجود نداشته باشد.»[36]
بعد از بررسی و ذکر گرامیداشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم توسط خداوند در جهان انسانها و جنها، شایسته است تا از سفر پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به عالم آسمانها و عالم فرشتگان تا محضر خداوند سخن بگوییم؛ چراکه خواست و ارادة خداوند بر این قرار گرفته بود که ایشان را از میان مخلوقاتش به سوی خود و به عالم ملکوت ببرد، سپس او را نزد آنها بازگرداند تا آنچه در این سفر مبارک و جاویدان دیده است که بشر نمونه آن را ندیده و تا قیامت نخواهد دید، بر ایشان بازگو نماید

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۴
عبدالرشید زمانی

سفر رسول خدا به طائف