دل باخته محبوب

دل باخته محبوب

نیست از روم عرب پیوند ما نیست پای بند نسب پیوند ما


دل به محبوب هجازی بسته ایم زین سبب به یکدیگر دل بسه ایم

روزی شـیـطان عرض کـرد که، الهی! بندگان تـو، تـو را دوسـت
می دارند و نافـرمانی تو می کنند و مــرا دشمن دارند و اطاعتم
می نمایند.
خطاب رسید که ای ابلیس! به واسطه همان دوستی که با من دارند
و دشمنی که با تو دارند، از نافرمانی های آنها درخواهم گذشت.


عبدالرشید زمانی متولد 1373/03/01 دانشجویه رشته مهندس پزشکی


ای مسلمان بیدار آگاه باش

که دشمن تیشه بر داشته و بر ریشه میزند


کلمات کلیدی

تصاویر دیدنی

تصاویر

توکل‌ و اعتماد به‌ خدا در امور زندگی

برای جلوگیری از آب به آب شدن چه کنیم

علل ریزش مو

ریزش مو

درمان ریزش مو

استرس و راه های درمان آن

رازهای سرکه سیب

همه بلاهایی که سرخ‌کردنی‌ ها بر سرتان می آورند

نکات علمی جالب

مطالب علمی جالب

نکته های جالب 1

وضو و معالجه بیماری ها

نکات علمی درباره زعفران

خواب بیش از ۸ ساعت احتمال سکته مغزی افزایش می دهد

ویژگی های یک عشق واقعی چیست؟

ساخت دقیق‌ترین ساعت جهان با دقت ۱۶ میلیارد ساله!

مورچه‌ ها در لانه خود توالت عمومی دارند!

عرضه گوشی مخصوص مسلمانان در بازار روسیه

سه آیه که جهان را تغییر داد: بی‌مانندی کوچک‌ترین سورۀ قرآن

جملات خطرناک و ممنوعه در زندگی خانوادگی

هنر شادی کردن و شاد بود

هفت راه ساده برای ایجاد خاطراتی ماندگار در کنار همسرتان

دعوای زن و شوهری را چگونه کنترل و مدیریت کنیم؟

جایگاه و اهمیت اندر و نصیحت و آداب آن

واقعیت امت اسلامی و نیاز به فقه اولویت ها جهت رفع مشکلات

اهداف و اسرار ازدواج … چرا ازدواج بکنیم ؟

نوجوانان باید بدانند که …

در مورد رابطه جنسی

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۶ بهمن ۹۲، ۲۰:۱۶ - امیر سرافراز
    خوب بود
نویسندگان

داستان حضرت موسی

پنجشنبه, ۵ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۲ ب.ظ



روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند :

آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد :

آری ! موسی با حیرت می پرسد :

آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد :

او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد :

میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد :

مانعی ندارد !

فردای آن روز موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات

می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ،

آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟

قصاب در جواب می گوید :

مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ،

آن گاه با هم به خانه می رویم ،

موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که

او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد

در پارچه ای پیچید و...

کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید :

کار من تمام است برویم ،

سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ،

رو به موسی کرده و می گوید :

لحظه ای تامل کن !

موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ،

آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد .

شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به

خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ،

پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ،

سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به  او داد ،

دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت :

مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید :

پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی .

سپس قصاب پیرزن را مجدداً

در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش موسی آمده و با

تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را

این گونه نگهداری کنم  و از همه جالب تر آن که

همیشه این دعا را برای من می خواند که "

انشاء الله در بهشت با موسی همنشین شوی ! "


چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !


موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و

تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۵
عبدالرشید زمانی

داستان حضرت موسی